کوچ کردن (شاهان و بزرگان). (فرهنگ فارسی معین) : چو روزی چند از عشرت برآسود چو سیرآمد ز عشرت کوچ فرمود. نظامی. شهزاده غازان از مرو به جانب سرخس کوچ فرمود. (تاریخ غازان از فرهنگ فارسی معین). غازان در اوایل ربیع الاول... از قراتپه کوچ فرمود. (تاریخ غازان ص 16). رجوع به کوچ کردن شود
کوچ کردن (شاهان و بزرگان). (فرهنگ فارسی معین) : چو روزی چند از عشرت برآسود چو سیرآمد ز عشرت کوچ فرمود. نظامی. شهزاده غازان از مرو به جانب سرخس کوچ فرمود. (تاریخ غازان از فرهنگ فارسی معین). غازان در اوایل ربیع الاول... از قراتپه کوچ فرمود. (تاریخ غازان ص 16). رجوع به کوچ کردن شود
روی نمودن. نشان دادن رخسار. نمایاندن چهره چنانکه عروس، داماد وپدر و مادر او را. (از یادداشت مؤلف) : روی بنما و وجود خودم از یاد ببر خرمن سوختگان را همه گو باد ببر. حافظ. ، واقع شدن. حدوث. وقوع. رو کردن. (از یادداشت مؤلف) : شما را چه رو می نماید در این که بی نیکمردان مبادا زمین. نظامی. - رو نمودن چیزی، آشکار شدن و به ظهور آمدن. (آنندراج) : چه دیده ای که بر آئینه مایلی شب و روز ز ما نهفته مدار آنچه رو نمود آنجا. آصفی (از آنندراج). ، روی آوردن. رو کردن. آمدن به سوی چیزی. (از یادداشت مؤلف) : یک شه دیگر ز نسل آن جهود در هلاک قوم عیسی رو نمود. مولوی. در میان گریه خوابش درربود دید در خواب آنکه پیری رو نمود. مولوی
روی نمودن. نشان دادن رخسار. نمایاندن چهره چنانکه عروس، داماد وپدر و مادر او را. (از یادداشت مؤلف) : روی بنما و وجود خودم از یاد ببر خرمن سوختگان را همه گو باد ببر. حافظ. ، واقع شدن. حدوث. وقوع. رو کردن. (از یادداشت مؤلف) : شما را چه رو می نماید در این که بی نیکمردان مبادا زمین. نظامی. - رو نمودن چیزی، آشکار شدن و به ظهور آمدن. (آنندراج) : چه دیده ای که بر آئینه مایلی شب و روز ز ما نهفته مدار آنچه رو نمود آنجا. آصفی (از آنندراج). ، روی آوردن. رو کردن. آمدن به سوی چیزی. (از یادداشت مؤلف) : یک شه دیگر ز نسل آن جهود در هلاک قوم عیسی رو نمود. مولوی. در میان گریه خوابش درربود دید در خواب آنکه پیری رو نمود. مولوی